رويهم رفته اين كتاب اثري موثر و در اكثر موارد روشنگر در باره فرقههاي منحرف است . اما با اين وجود ، اشكالاتي درشت و ريز بر آن وارد است كه در برخي موارد ميتواند به انحرافات كلي يا جزيي مخاطب دامن بزند؛ يا دستمايه نتيجهگيريهاي شتابزده براي مغرضين شود. مغرضيني كه با تمسك به اين تحقيق سعي خواهند كرد بسياري از حركتهاي خودجوش را زير سئوال ببرند. ورطهاي كه خانم سينگر هم گاهي در آن لغزيده است.
ايشان در برخي از موارد يكسويه و تك بعدي به قاضي رفته و حكم صادر كرده است . در زير نمونه هايي از اين موارد را مياوريم.
او در باره ويژگيهاي رهبر فرقه نوشته: «...همينطور تعدادي مدعي ميشوند كه با طرحهاي اختراعات علمي ، انساني ، يا اجتماعي كه ميتواند پيروان را به سطح جديدي از آگاهي ، موفقيت ، يا قدرت شخصي يا سياسي برساند دست يافته اند.»
ايشان درباره اينكه چه معياري داعيههاي درست و غلط را ميتواند در اين باره مشخص كند اشارهاي نكرده است. با وجود اينكه همواره تعداد ادعاهاي دروغين بيشتر از موارد حقيقي است اما روشن است كه هر داعيه اي هم نادرست ودروغين نيست. بعبارتي ايشان با طرح اين موضوع به عنوان نشانه يك رهبر فرقه زمينه اين موضوع را فراهم كرده كه ما به هر كسي كه چنين نشانهاي داشته باشد (بدون بررسي اينكه او درست ميگويد يا غلط) مشكوك شويم.
او در ادامه درباره ويژگيهاي رهبران فرقهها مينويسد: « اين رهبران نياز به داشتن ميزان كافي از برش ، جذبه، يا ساير قدرتهاي كاريسماتيك برا ي جذب كردن و كنترل و ارده افرادشان دارند. » ميدانيم كه پيامبران و امامان و بزرگان اكثرا واجد اين ويژگي هستند. پيامبر اسلام (ص) و ديگر انبيا و بزرگان جهان داراي جاذبه و قدرت جذب افراد بودند و اين ويژگياي بود كه براي حركت آنها درمسير اهدافشان لازم بود. همينطور بسياري از مصلحين اجتماعي از اين ويژگي جذابيت برخوردارند. بنابراين اگر بجاي خانم سينگر بوديم اين نكته را در ضمن صحبتها ميگفتيم كه صرف وجود اين جذابيت نميتواند نشانه اي بر مشكوك شدن يك نفر بعنوان رهبر فرقه باشد.
در برخي موارد نتيجه گيري ها بشدت قابل تعميم اند و در متن تذكر يا توجهي نسبت به اين موضوع داده نشده. بطور مثال او در جايي از نظام دوگانه اخلاقي نام برده و آن را رفتاري فرقهگرايانه خوانده است. او توضيح ميدهد كه فرقهها مياموزند كه با هر كسي خارج از فرقه دشمن باشيد و تنها دوستيهايتان در فرقه معني دارد. از قضا مشابه چنين رفتاري در قرآن به وضوح به مومنين توصيه شده است. «محمد رسول ا... الذين معهم اشداء علي الكفار و رحماء بينهم.» محمد پيامبر خداست، و كساني كه با اويند، بر كافران، سختگير [و] با همديگر مهربانند. [1]
بنابراين اين موضوع بعنوان يك ويژگي حتمي فرقهها قابل قبول نيست. از اسلام گذشته كداميك از اديان هستند كه رفتاري درست برابر با رفتار هم كيشان خود را با پيروان ديگر اديان داشته باشند؟ پس آيا همه انها به رفتار دوگانه و عضويت فرقه متهماند؟
در برخي موارد ايشان بهتر بود مساله را با احتياط بيشتر مطرح ميكرد زيرا مساله كاملا به برخي از جاهاي ديگر غير از آنچه ما فرقه ميدانيم قابل تعميم است. بطور مثال : «فرقه ها تمايل به درخواست از اعضا براي پذيرش دگرگوني اساسي يا تغيير روش زندگي دارند» اين در حالي است كه انسان بطور كلي متمايل به تغيير و بهتر شدن است و تمامي اديان وديدگاههاي روشنگر فرهنگي يا حتي علمي منتهاي آرزوي خود را در ايجاد تغيير مثبت و اساسي براي افراد ميدانند. بنابراين تغيير روش زندگي نه چيزي شوم و عجيب است و نه علامت مطلقي بر فرقهميباشد. بلكه اين تغييرات نادرست و خلاف فطرت انساني و آزادي بشري است كه ميتواند نشانهاي از فرقه انحرافي منظور شود.
او در جايي ديگر از نشانه هاي فرقه چنين ميگويد: «اجباراتي در مدل لباس ، محدوديت غذايي ، ازدواج ، كلا هر گونه روابط وجود دارد. » اما بايد در نظر داشت كه تمامي اديان الهي تقريبا تمام اين موارد را دارند. بطور مثال در اسلام براي خانمها حجاب در نظر گرفته شده ، از نظر غذايي محرمات مشخصي وجود دارد ، و يك مسلمان براي ازدواج بايستي حتما با يك مسلمان ديگر ازدواج كند. مشابه اين موضوع در مسيحيت و يهوديت هم ديده ميشود كه از ذكر جزئيات آن خودداري ميكنيم.
او در جاي ديگر مينويسد: «اعضا معمولا با هم در مراكز يا در محل هاي مشخص شده در اطراف كشور يا خارج از كشور زندگي ميكنند. »
اين هم از مواردي است كه نبايد در بيان آن بعنوان نشانه حتمي فرقه تعجيل كرد. در تاريخ بسياري از نهضتهاي حق گرايانه بر اثر جبر جباران زمان مجبور به ترك ديار و وطن شده اند. واضحترين اين موارد هجرت پيامبر اسلام (ص) به شعب ابيطالب و زندگي دسته جمعي و در سختي به همراه ياران بود. مشابه همين مطلب براي مسيح (ع) و برخي ديگراز پيامبران هم رخ داده است و اگر بخواهيم معيار را صحتبهاي خانم سينگر بگيريم اينها هم بايد نوعي حركت فرقهاي تلقي شود كه روشن است اين طور نيست. به هر حال ايشان بهتر است در مطلق گويي هايي مانند اين بيش از اين احتياط كنند.
خانم سينگر يكي از شروط فرقه را ايجاد ترس و ناتواني ميداند. اما باز هم توضيح كافي نميدهد كه دراينجا منظور از ترس از چيست؟ آيا هر نوع ترسي علامت فرقه است يا نوع بخصوصي از آن مورد نظر است؟ اين توضيح زماني لازم ميشود كه با مراجعه به سخنراني ها و متون مذهبي با چنين موضوعي برخورد ميكنيم. بسياري از سخنرانان مذهبي براي ايجاد يك ترس مصون كننده از گناه دست به القاي ترس از قيامت و گناه و جهنم ميزنند. با نگاه خانم سنيگر تمامي چنين سخنراني هايي جزو ساختار و فعاليتهاي فرقهاي قلمداد ميشود. در صورتي كه ميدانيم كه ترس مصون كننده مانند ترسي كه انسان از آتش دارد ، نه چيز بديست و نه محدود كننده و زيانبار است. بلكه به عكس حياتبخش و تداوم دهنده زندگي و جزو ضروريات آن است.
نگاه بدبينانه نسبت به جريانهاي معنوي
يكي از ويژگيهاي اين كتاب نگاه بدبينانه نسبت به همه گروههاي و حركتهاي معنويت گراست. يكي از چيزهاي مورد تعجب درباره كتاب خانم سينگر اين است كه وقتي به فهرست فرقههايي كه ايشان معرفي ميكند بادقت نگاه ميكنيم متوجه ميشويم كه ايشان تقريبا هر حركت معنويت گرايي را در ليست سياه فرقهها نوشته اند. و همه آنها را بقول معروف با يك چوب رانده اند. براي كسي كه با برخي از اين جريانها آشنا باشد تعجب آور خواهد بود كه همه اين جريانها را در كنار هم و در كنار فرقههاي شيطان پرستي يا ديگر جريانهاي مرتكب قتل . فحشا و... گذاشته شده است.
اگر بجاي خانم سينگر بودم بجاي اينكه نام تمام حركتهاي معنويت گرا را در فهرست سياه خود وارد كنم از مواردي كه فرقه بودن آنها در دادگاه صالحي اثبات شده براي مثالها استفاده ميكردم. زيرا اگر غير از اين باشد و ايشان به ناحق به ديگر جريانها بدون داشتن مدارك كافي تهمت زده باشد آينده علمي و باطني خود را دچار مخاطره نموده است چون تهمت زدن يكي از بدترين كارها و تهمت زدن يك محقق با توجه اعتبار علمي او بيشتر نامانوس و مخرب است.
نكته متاثر كننده ديگر اينكه بنده در كساني كه اين كتاب را مطالعه كرده اند ردپاي اين بدبيني و تيره نگري(بجاي واقع نگري) نسبت به جريانهاي معنوي را بوضوح مشاهده كرده ام. گويي شخص بعد از مطالعه اين كتاب به نوعي وسواس ذهني درباره هر جمع يا حركتي كه خصوصا جنبه معنويت و باطنگرايي داشته باشد دچار ميشود.
اين نگاه تيره نه فقط در نامبردن از جريانات معنوي بلكه در ريشهيابي ايشان از گرايشات معنوي هم تاثيرگذار بوده : «اين شيدايي نسبت به معنويت و هم خارجي گرايي قطعا واكنشي نسبت به جنگ زشت و منفور ويتنام و دولت بي اعتبار و ابراز كسالت نسبت به ارزشهاي سنتي و خانواده هاي هسته اي (در مقابل خانواده گسترده) بود. »
او تفسيري سطحي از گرايشات معنوي انسان و گسترش آن كرده. كه اشكالاتي بر آن وارداست. از جمله اينكه اين حركت معنويت گرا ريشه در حركت اساتيد معنوي در ان زمان داشت. موضوع جنگ ويتنام هم مولفه اي موثر بر مردم آمريكا بود اما نكته اينجاست كه اين گسترش معنوي محدود به آمريكا نبود كه همه آن را تحت تاثير جنگ يادولت بي اعتبار بدانيم.
گويي ايشان هيچ ماهيت واقعي براي فطرت معنويت دوست انسان قائل نيست و علت معنويت گرايي انسان را صرفا در عوامل اجتماعي وسياسي خلاصه كرده است.
نظرات ديگر محققين
درباره يكي از اركان اصلي و شايد اصليترين ركن اعتقادات سينگر يعني شستشوي مغزي ابهامات گوناگوني وجود دارد. جيمز گوردون ملتون در مصاحبهاي با مجله اسپيك در بخشي از صحبتهاي خود درباره نظريه شستشوي مغزي و ابهامات وارد بر آن ميگويد:
«در دهه 70 واژه شستشوي مغزي اول بار در محاكمه پتي هيرست ، يك وارث ميليونر، بكار رفت و بعدها در واقعه جونزتاون به يك مساله تبديل شد. در طول دهه 80 عده اي از ما كه جنبشهاي ديني جديد را مطالعه ميكردند با ديدن زياني كه به نظام حقوقي وارد شده بود نگران شدند و گروههاي ديني جديد را به استخدام يك نظام پيچيده شستشوي مغزي متهم كردند، نظامي آنچنان قدرتمند كه اراده اعضا را تحت الشعاع قرار ميداد تاكارهايي بكنند كه تحت آگاهي متعارف قادر به آن نبودند. به عقيدهما اين يك مقدار مبالغه آميز بود. از يك سو هيچگونه اطلاعات درستي براي تاييد اين نظر وجود نداشت و از سوي ديگر اين نظريه داشت ميرفت كه وارد نظام حقوقي شود و موجب گردد احكام(جريمه ها) چند ميليون دلاري عليه گروههاي مختلف ديني صادر شود. ما اين امر را به منزله يك تهديد جدي براي آزادي ديني تلقي ميكرديم. در آن هنگام ما مداخله كرديم، نخست علنا برخلاف آن سخن گفتيم ، سپس تلاش كرديم در بدنه اصلي دانشگاهيان درباره آن سخن گوييم. بدنبال اين تلاشها يك قاضي فدرال در سال 1990 در پرونده فيشمن، برضد نظريه شستشوي مغزي ، حكم صادر كرد.»[2]
جرج .د. كريسايدز نيز در يكي از مقالات خود درباره ديدگاه نظريه شستشوي مغزي مينويسد:
« اين گونه تعريفها هوشيارانه فرض را بر اين قرار ميدهند كه فرقهها بخاطر ارتكاب شستشوي مغزي و افساد روانشناختي حقيقتا مجرم هستند. كافي است كه بگويم اين ادعاها برخلاف يافتههاي علمي ترين تحقيقات هستند : تنها تني چند از روانشناسان و روانپزشكان مثل سينگر و ليفتون از نظريه كنترل ذهن حمايت ميكنند. نشانه هايي كه از اين تعريفها براي معرفي رويكرد فرقهها مسلم گرفتهاند اگر نگوييم هيچ ، اما خيلي اندك به اين واقعيت توجه نشان دادند كه اديان جديد در طي زمان تغيير ميكنند.»[3]
ßßßßßß
اما اگر قرار باشد با نگاهي كه از خانم سنيگر دراين كتاب آموختهايم به خود اين كتاب نگاه كنيم و درباره آن نظر بدهيم به نتايج نه چندان خوشايندي خواهيم رسيد.
يك تحليل از اين زاويه اين است كه با توجه به اينكه 85 درصداين كتاب به تضعيف جريانهاي معنوي پرداخته، اين كتاب و نويسنده آن به نوعي با دستگاه تفتيش عقايد پاپي مرتبط است. دستگاه پاپي كه دل خوني از جريانهاي معنوي دارد وآنها را تمام عناصر گمراه كننده و فريب دهنده گله خويش (يعني مردم) از راه خدا دانسته و فقط و فقط خود را نماينده مسيح و خداوند بروي كره زمين ميداند.
يك تحليل بدبينانه ديگر اين است كه اين كتاب تحت نظرات و با حمايت سازمان امنيت آمريكا كه يد طولايي در تختئه كردن انديشه نوين دارد تهيه شده است. سازماني كه رفتارهاي آن در حال حاضر چيزي شبيه به دادگاههاي انگيزيسيون در قرون وسطي است. از جمله رفتارهايي مانند ريختن به آموزشگاهها و مراكز تحقيقي و آموزشي و تخريب مكان و وارد كردن ضرب و جرح و ...[4]
اين تحليلهاي بدبينانه وقتي قوت ميگيرد ايشان درباره فرقه بوضوح منحرف فراماسونري بياني تاييدي آورده و آن را جزو فرقهها تقسيم بندي نميكنند. «عيب فرقهها تنها اين نيست كه فرقهها انجمنهاي سري هستند. در فرهنگ ما ، انجمنهاي سري اجتماعي ، بوضوح به رسميت شناخته شده اند مانند ماسون ها Masons ، كه در آنها اعضاي جديد از قبل ميدانند كه آنها به تدريج با رسوم مشترك گروه حتي اگر آنها همه چيز را درخصوص گروه از ابتدا نميدانند آشنا ميشوند. »
واقعا جالب است كه نويسنده كتاب از فرقهبزرگ و پردامنهاي مانند ماسونها كه حتي در ساختار حكومتهاي جهان دست ميبرد و پليد بودن آن بيشتر از بسياري از فرقههاي نامبرده شده در فهرست ايشان آشكار است با لحني تاييدي ياد ميكند و موارد بسيار كوچكتر و محلي تر را در كتاب خود بعنوان مصاديق فرقههاي منحرف و خطرناك ذكر ميكند!
اميدداريم كه در آينده ايشان و محققيني مانند ايشان ، از اشاعه و تزريق نگاههاي تخريب كننده و تك بعدي در جامعه بپرهيزند.
امير رضا الماسيان
[1] فتح 29
[2]مصاحبه اي با جيمز گوردون ملتون. برگردان بهزاد حميديه- عبدالحميد مرادي. سايت افتاب
فصلنامه راهبرد بهار 85 . شماره 39.
[3]يك جنبش نوپديد ديني چيست. جرج .د. كريسايدز. ترجمه باقر طالبي دارابي. سايت aftab.ae
[4]طبق يك خبر ، كتاب فرقهها در ميان ما در حقيقت سفارش سازمان سيا به خانم سينگر براي سياه كردن تمام جريانهاي معنوي بوده است.